سلام
یه مادر شهیدی بود به نام حمیده خانم.. خدا بیامرزدش سال گذشته پس از حدود 30 سال دل تنگی رفت پیش پسرش. انقدر دلش تنگ شده بود و در غم شهیدش اشک ریخت که بنده خدا بینایییشو همون اوایل شهادتش از دست داد...بگذریم.. . یه حرفی 5،6 سال به من در خصوص پسرش گفت تا من که گهگاهی تو نمازم سستی می کردم..دیگه حسرت دو رکعت نماز نخونده را رو دل شیطون گذاشتم... می گفت اون زمانی که شغل ما دامداری بود و ما در جنگل زندگی میکردیم فاصله محل زندگی ما در جنگل تا شهر زیرآب حدود 8الی 9 کیلومتر بود ،ولی هر وقت که صدای اذان شهر می اومد..پسر شهیدم با اون خستگی که ناشی از کار بودتحت هر شرایطی این مسیر پرخطر ،(منظورش از پرخطر وجود حیوانات درنده بود..) می رفت و نمازش را با عشق می خوند..
شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم
غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند . . .
برای شادی روح تمامی شهدا ( از صدر اسلام تا کنون صلوات )
[ سه شنبه 92/6/5 ] [ 11:15 صبح ] [ حـــامد طالبی ]